.
.
عشق با روح شقايق زيباست، عشق با حسرت عاشق زيباست، عشق با نبض دقايق زيباست، عشق در حسرت ديدار تو بودن زيباست
.
.
.
ديروز روز جهاني آوارگان بود. توقع داشتم يه تبريک خشک و خالي بهم مي گفتي که يه عمره آوارتم
.
.
.
.
اگه گفتي love is your face يعني چي؟
يعني جمالتو عشقه
.
.
.
.
پاييز از زمستون غمگين تره چون بهار و نديده، ولي من از پاييز غمگين ترم ، چون خيلي وقته تو رو نديدم
.
.
.
.
يک قطره اشک مى اندازم تو دريا
تا زمانى که پيداش کنى دوستت دارم.
اگه پيدا کردي اون وقت تو رو فراموش مي کنم
.
.
.
.
براي چشمهايم نماز باران بخوان….! بغض کرده ، ابريست اما نميبارد
.
.
.
.
گاهي با دويدن براي رسيدن به کسي ديگر نفسي براي ماندن درکنار او باقي نخوهد ماند.
.
.
.
هر شب زغم عشق تو من خواب ندارم / فکر دل من کن که دگر تاب ندارم / بس گريه نمودم ز فراق غم عشقت / چشمم به زبان آمد و گفت اشک ندارم.
.
.
.
.
گر تو را با ما تعلق نيست ، ما را شوق هست / ور تو را بي ما صبوري هست ، ما را تاب نيست
.
.
.
.
چه باشه چه نباشه ، محبت سر جاشه / چه داري چه نداري ، تو عزيز روزگاري
.
.
.
.
خاطره ها را رشوه ميدهم به روزهايم تا از بي تو بودن صدايشان در نيايد
.
.
.
.
خدايا اين "قسمت" رو کجا فرستادي که هر وقت نوبت من ميشه ، ميگن "نيست" ؟
.
.
.
.
با توام بي حضور تو ، بي مني با حضور من ، مي بيني تا کجا وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند ؟ همه ي سهم من از خود دلي بود که به تو دادم
.
.
.
.
.
نشسته ام ، کجا ؟ کنار همان چاهي که تو برايم کندي ، عمق نامردي ات را اندازه مي گيريم !
.
.
.
.
دلتنگم ، براي کسي که مدتهاست بي آن که باشد ، هر لحظه زندگي اش کرده ام
.
.
.
.
با تو زير بارانم ، چتر براي چه ؟ خيال که خيس نمي شود
.
.
.
.
سلام اي طراوت هميشه ، دوست دارانت را درياب ، ما آن بي دلانيم که دل خود را در افق هاي آبي ات مي جوييم
.
.
.
.
دوستي ها کمرنگ ، بي کسي ها پيداست / راست گفتي سهراب ، آدم اينجا تنهاست .
.
.
.
.
نزديکي در فاصله نيست ، در انديشه است و تو اکنون مهمان انديشه ي مني
.
.
.
.
انتهاي دريا را برکه ها نمي فهمند ، ببخش اگر گاهي گم ميکنم نشاني ات را .
.
.
.
.
نميپرسي تو حالي از دل غمگين و بيمارم / ولي من هر کجا باشم ، خيالت را به سر دارم .
.
.
.
.
تحقيرت هم کنم کافي نيست ، تفريقت ميکنم از تمام زندگي ام
.
.
.
.
دل قصر عاطفه است ، اگر مهر خوبان زينتش نباشد ويرانه اي است ، تاريک
.
.
.
.
به آسمان نرسد هرکه خاک پاي تو نيست / فرو رود به زمين دلي که به ياد تو نيست
.
.
.
.
پايان سريال دروغ هايت بود آخرين لبخندت ، و چه ساده بودم من که تا تيتراژ پاياني به پاي تو نشستم
.
.
.
.
ديگر پيامهايت نمي رسند ، سيم بانان را خبر کن ، شايد کاجي افتاده باشد
.
.
.
.
جز خدا کيست که در سايه ي مهرش بخزيم / رحمت اوست که هر لحظه پناه من و توست .
.
.
.
.
دوستانم همه نابند ، طلا سيري چند ؟ / درد از همه شان دور ، بلا سيري چند ؟ / بي گل روي عزيزان ، نفسم مي گيرد / بي حضور رفقا ، صلح و صفا سيري چند
.
.
.
.
نبودن هايت آنقدر زياد شده اند که هر رهگذري را شبيه تو ميبينم ! نميدانم غريبه ها "تو" شده اند يا تو غريبه ؟
.
.
.
.
نميدانم کجاي خوب اين قصه ايستاده اي که از حواس لحظه هايم پرت نميشوي
.
.
.
.
همه ي قراردادها را روي کاغذ بي جان نمي نويسند ، بعضي از عهدها را روي قلب هم مي نويسيم ، حواست به اين عهدهاي غير کاغذي باشد ، شکستنشان يک آدم را ميشکند .
.
.
.
.
دل است ديگر ، يا شور ميزند يا تنگ ميشود يا ميشکند ، آخر هم مهر سنگ بودن مي خورد روي پيشاني اش
.
.
.
.
دلتنگي يعني : روبروي دريا ايستاده باشي اما خاطره ي يه خيابون خفه ات کنه !
.
.
.
.
غصه ي دوري دلدار مرا پيرم کرد / غم هجران نگارم ز جهان سيرم کرد / گريه کردم ز فراغت گل من باور کن / که مرا غربت اين شهر زمين گيرم کرد
.
.
.
.
نقش چشمان خمارت ، چه کشيدن دارد / سايه ساران دو زلفت ، چه لميدن دارد / آن قدر خوب و مليحي که به يک جرعه نگاه / حس مستي لبت طعم چشيدن دارد .
.
.
.
.
مهربانيت را با دلم پيوند زدم تا از تو دور بودن را احساس نکنم ، اما باز دلتنگم
.
.
.
.
تو را آرزو نخواهم کرد ، هيچ وقت ! تو را لحظه اي خواهم پذيرفت که خودت بيايي ، با دل خود نه با آرزوي من .
.
.
.
.
همه خوابند و من بيدارم امشب / دلم کرده هواي يارم امشب / غم عشق و فراقش مرهمي نيست / مداواي اميد ديدارم امشب
.
.
.
.
تو باور نداري اين حرف ها را ! وگرنه من سالهاست براي آنکه در فال تو باشم ، در قهوه ي تو غرق شده ام .
.
.
.
.
عمريست دلم چون صيد در بند شده / اي دوست مگر قيمت دل چند شده ؟ / سنگين شده سايه ات ، کجايي / نکند ، يارانه ي عشق هم هدفمند شده ؟
.
.
.
.
خوشبختي من پيدا کردن "تو" از ميان اين همه ضمير بود .
.
.
.
.
دوست داشتنت معادله ايست که نفسهايم را اثبات ميکند .
.
.
.
.
مشکل از تو نبود ، از من بود ، با کسي حرف ميزدم که سمعک هايش را پيش ديگري جا گذاشته بود .
.
.
.
.
مي توان از آب و از نان ، و از جان خود حتي گذشت / ممکن اما نيست مجنون بود و از ليلا گذشت / عاشقان را جامه اي پوشيدني جر چشم نيست / يا ز خير عشق يا ميبايد از دنيا گذشت .
.
.
.
.
همين که ياد ما هستي دمت گرم / همين که مرهم دردي دمت گرم / در اين دنيا که مردم بي وفايند / همين که با وفا هستي دمت گرم
.
.
.
.
تو را چون آب دريا دوست دارم / به قدر خواب و رويا دوست دارم / سرکاري ! همه اينها دروغه / تو را من بيش از اينها دوست دارم .
نظرات شما عزیزان: